روانشناسی کودکان استثنایی دانشگاه سمنان
 
 

هیچ دلیل علمی مبنی بر اینکه وضع ستارگان و سیارات در زمان تولد شخص، تأثیری بر شخصیت او داشته باشد در دست نیست. با این حال طالع‌بینی یعنی 'مطالعه تأثیر اجرام آسمانی بر سرنوشت افراد' بسیار رایج است. مردم کتب طالع‌بینی را خریداری می‌کنند و در روزنامه‌ها مشتاقانه طالع روز خود را مطالعه می‌کنند و طبقه‌بندی‌ها و پیش‌بینی‌های آنها را دربارهٔ شخصیت خود اگر واقعیت ندانند، حداقل امر محتملی به‌شمار می‌آورند. چه چیزی این‌گونه اعتقادات آنان را تقویت می‌کند؟ پاسخ این است که توصیف‌های طالع‌بینی آنقدر کلی هستند که تقریباً دربارهٔ هر کسی صدق می‌کنند.


 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 14:22 :: توسط : سعید ماهیگیر

چیزی در مورد کودکان بیش فعال شنیدین ؟
کودکان و نوجوانان مبتلا به بیش فعالی بی قرار هستند و به راحتی تمرکز آنها منحرف می شود. این امر ماندن در یک وضعیت ثابت را مشکل میکند و "وظیفه"آنها که گوش دادن به معلم است و یا به پایان رساندن کار سخت و طاقت فرسا است را دشوار میکن

علائم بی توجهی کودکان بیش فعالی:
این کودکان ناتوانی در توجه و تمرکز دارند. کودکان و نوجوانان ممکن است مشکل گوش دادن به سخنرانی معلم ،به اتمام رساندن وظایف، و یا پیگیری آیتم ها و وظایف شخصی داشته باشند. آنها اغلب ممکن است دارای افکار پوچ و بی دقتی باشند. کودکان مبتلا به بیش فعالی، تمایل به عدم انجام فعالیت هایی دارند که نیاز به تمرکز پایداردارد یا که ممکن است به سرعت خسته شوند .



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 14:7 :: توسط : سعید ماهیگیر

همه چیو که بخوای بی هیچ حرفی تجربه کنی افسار گسیخته می شوی که شدی/آنوقت است که هیچ چیز تمامی ندارد/مدام در حال تجربه های تخیلی هستی بی هیچ سدی بی هیچ فکری/نتیجه اش خواب های اپیزودیکت است که بایدبه قلم در آید/این روزهایم همین است/پر از خواب های دنباله دار/پر از تجربه های بدون مرز/پر از لختی /پر از سستی/پر از همه انواع دلسپردن های تنهایی/دفتری بر می دارم پر از کارهای کرده و پر از خواب ها/روانشناسی می شوم در این دفتر/در هزار لالو پنهانش می کنم/که دست احدالناسی بش نرسد/این است روزهایم/فلانی/زندگی همان نیست که می گفتی/همین است/به همین مزخرفی


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, :: 9:24 :: توسط : سعید ماهیگیر

کاش آنان که چادر بر سر دختران این خاک می کشند
چادری هم بر سر مردمان زلزله زده آذربایجان بکشند.....!!!!!!

در اینجا از طرف همه نویسندگان وبلاگ به همه دوستان

و همکلاسان آذری زبان صمیمانه این مصیبت وارده رو تسلیت میگم و امیدوارم

ما رو در غم خود شریک بدارند.

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 17:59 :: توسط : سعید ماهیگیر

.وقتی با آغوش باز آینده را می پذیرم و به آنچه در مسیرم قرار میگیرد خوشامد میگویم...

-وقتی با خودم و دیگران صادق هستم-وقتی کلماتی را که در قلبم وجود دارد بر زبان می آورم...وقتی اعتماد به نفس دارم .

وقتی تنهایی را در آغوش میگیرم و آرامش با خود بودن را تجربه میکنم...

وقتی چیزی جدید می آموزم و افق های جدیدی را کشف میکنم

وقتی خوبیها را در دیگران جستجو میکنم و مهربانانه با انها سخن میگویم و لبخند مهر آمیزی بر لب دارم

وقتی عشق میورزم و مورد عشق هستم...

وقتی به خود حس خوبی دارم

وقتی تردید و دو دلی را کنار گذاشته و تصمیم میگیرم...

وقتی سپاسگزار لحظه هایم هستم...

وقتی آیینه روحم را پاک میکنم..

وقتی سرم را بالا نگه داشته و خود و دیگران را برای آنچه کرده اند میبخشم

زیبا هستم

ارسال شده در تاریخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 21:53 :: توسط : سعید ماهیگیر


چرا سمبل عشق، قلب است؟

 
عاشق شوید و عاشق بمانید؛ این نصیحت پزشکان برای شماست، شاید فکر کنید عاشق شدن برای شما اضطراب، ترس و هیجان به ارمغان می‌آورد اما فکر نکنید که این حالت‌ها به ضرر شماست. مطالعات پزشکان و روان‌شناسان نشان داده، وجود عشق در زندگی شما به سلامت روح و جسم‌تان کمک می‌کند.
عاشق‌ها معتاد نمی‌شوند
 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 19:33 :: توسط : زهرا میرزایی

 

کانون سندرم دان ايران

افراد با سندرم دان نسبت به جنبه های اجتماعی محيط خویش بسيار حساسند. آنها عواطف و نيازهای همچون سايرين دارند و بايد از فرصتهای يكساني بهره مند شوند. اگر اين افراد تحت مراقبتهای مناسب قرار گيرند و در فعاليتهای روزمره دخالت داده شوند در كارهايي چون ادامه تحصيل رفتار اجتماعی و اداره امور شخصی خود موفق می گردند.

سندرم دان چيست ؟

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 19:21 :: توسط : زهرا میرزایی

رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!


ارسال شده در تاریخ : شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, :: 12:40 :: توسط : سعید ماهیگیر

انتقاد هم مانند باران ، باید آنقدر نرم باشد، تا بدون خراب کردن ریشه های آن فرد موجب رشد او شود ....

به قـــولِ بابام

ديکتـاتـور اون بچّه ي دو ساله ست که بيست نـفر مجبورند به خاطــر اون کـارتون نگاه کنند
 

به قـــولِ داییم،اگه خر اعتماد به نفس بعضی ها رو داشت الان سلطان جنگل بود...

به قـــولِ لامارتین شاعر فرانسوی ،

 

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 13:27 :: توسط : سعید ماهیگیر

با سلام خدمت دوستان

مطمئنا تو این چند وقت اخیر براتون اس ام اس هایی حاوی جملات طنزی که اخرش نوشته شده دکتر شریعتی اومده ............................................

 


 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 11:28 :: توسط : لیلا زنگیان

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .

بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .

زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید.

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 9:36 :: توسط : سعید ماهیگیر

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگي ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند مي شود همه از هم مي پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگي که مي پنداريم خدا ترا براي مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از يک نسخه عملي به يک افسانه موزه نشين مبدل کرده ام . يکي ذوق مي کند که ترا بر روي برنج نوشته،‌ يکي ذوق ميکند که ترا فرش کرده ،‌يکي ذوق مي کند که ترابا طلا نوشته ، ‌يکي به خود مي بالد که ترا در کوچک ترين قطع ممکن منتشر کرده و … آيا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازي کنيم ؟ قرآن! من شرمنده توام اگر حتي آنان که تو را مي خوانند و ترا مي شنوند ،‌ آن چنان به پايت مي نشينند که خلايق به پاي موسيقي هاي روزمره مي نشينند .. اگر چند آيه از تو را به يک نفس بخوانند مستمعين فرياد مي زنند ” احسنت …! ” گويي مسابقه نفس است … قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به يک فستيوال مبدل شده اي حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌ خواندن تو آز آخر به اول ،‌يک معرفت است يا يک رکورد گيري؟ اي کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کني ، تا اين چنين ترا اسباب مسابقات هوش نکنند . خوشا به حال هر کسي که دلش رحلي است براي تو . نان که وقتي ترا مي خوانند چنان حظ مي کنند ،‌ گويي که قرآن همين الان به ايشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ايم تنها بخشي از اسلام است که به صليب جهالت کشيديم.

 

ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 11:20 :: توسط : لیلا زنگیان

آرتور اش قهرمان افسانه‌ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد طرفداران آرتور از سرتاسر جهان نامه‌هایی محبت‌آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: “چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟”

artor خدایا چرا من؟

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:
در سرتاسر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه‌مند شده و شروع به آموزش می‌کنند. حدود پنج میلیون از آن‌ها بازی را به خوبی فرا می‌گیرند. از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه‌ای را می‌آموزند و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می‌کنند. پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی‌تر راه می‌یابند. پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می‌یابند. چهار نفر به مسابقات نیمه‌نهایی راه می‌یابند و دو نفر به مسابقات نهایی.

وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست‌هایم می‌فشردم هرگز نپرسیدم که خدایا چرا من؟
و امروز وقتی که درد می‌کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم: چرا من؟

ارسال شده در تاریخ : شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, :: 11:6 :: توسط : سعید ماهیگیر


یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالار فت.

سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. بعد در برابر نگاه های

متعجب،اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.

این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگدمال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت

پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت.

سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و

ادامه داد: «در زندگی واقعی هم همین طور است. ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم 

میشویم، مچاله می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این

که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم باارزشی هستیم...


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, :: 11:29 :: توسط : شیما کارگرفرد

امروز داشتم داستان گلهای کاغذی صادق هدایت رو میخوندم در مورد خودکشی این دیالوگ رو گفته بود:
وقتی شکمت سیر شد وقتی معنی صف اتوبوس رو ندونستی وقتی زمستون و تابستون با یه لا پیراهن راه رفتی و تغییر فصل ها رو نفهمیدی وقتی با یه اشاره از شیر مرغ تا جون آدمی زاد در اختیارت بود.کاری جز خودکشی برات باقی نمیمونه، اینکه خود کشی تو آدم های پولدار بیشتر از آدمهای فقیر هست و بعضی ها خودکشی میکنن چون بیشتر از ظرفیتشون درد دارن و بعضی ها این کار رو میکنن چون درد بی درمان دارن.
خدایش خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم!

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 15:44 :: توسط : سعید ماهیگیر


دلبسته ی کفش هایش بود. کفش هایی که یادگار سال های نوجوانی اش بودند. دلش نمی آمد دورشان 

بیندازد. هنوز همان ها را می پوشید. اما کفش ها تنگ بودند و پایش را می زدند . قدم از قدم اگر بر می

داشت تاولی تازه نصیبش می شد.


سعی می کرد کمتر راه برود که رفتن دردناک بود.


می نشست و زانویش را بغل می گرفت و می گفت : خانه کوچک است و شهر کوچک و دنیا کوچک.


می نشست و می گفت : زندگی بوی ملامت می دهد و تکرار. می نشست و می گفت : خوشبختی، تنها

یک دروغ قدیمی است.


او نشسته بود و می گفت که پارسایی از کنار او رد شد. پارسا پا برهنه بود و بی پای افزار. او را که دید

لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن

است و زیباترین خطر ، از دست دادن.


تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای، دنیا کوچک است و زندگی ملال آور. جرات کن و کفش تازه به پا

کن . شجاع باش وباور کن که بزرگ تر شده ای.


اما او رو به پارسا کرد و به مسخره گفت : اگر راست میگویی خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی

تا پا برهنه نباشی.


پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد : من مسافرم و تاوان هر سفرم پای افزاری بود. هر بار که از سفر

برگشتم پای افزار پیشینم تنگ شده بود و هر بار دانستم که قدری بزرگ تر شده ام. هزاران جاده را

پیمودم و هزار ها پای افزار را دور انداختم تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت.


حالا پا برهنگی ، پای افزار من است؛ زیرا هیچ پای افزاری دیگر اندازه ی من نیست.

عرفان نظرآهاری.

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, :: 15:40 :: توسط : شیما کارگرفرد



هر آدمی دو قلب دارد، قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حضورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است ، همان قلبی است که در سینه می تپد، همان که گاهی می شکند، گاهی می گیرد و گاهی می سوزد، گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه، و گاهی هم از دست می رود.
با این دل می شود دلبری کرد و بیدلی را تجربه کرد. دل سوختگی و دل شکستگی هم توی همین دل اتفاق می افتد. سنگدلی و سیاه دلی هم ماجرای این دل است.
با این دل است که عاشق می شویم. با این دل است که دعا می کنیم، و گاهی با همین دل است که نفرین می کنیم و کینه می ورزیم و بد دل می شویم.
اما قلب دیگری هم هست. قلبی که از بودنش بی خبریم . این قلب اما در سینه جا نمی شود، و به جای آن که بتپد ، می وزد و می بارد و می گردد و می تابد.
این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد، سیاه و سنگ نمی شود، از دست هم نمی رود.
زلال است و جاری ، مثل رود و مثل نسیم. و آن قدر سبک که هیچ وقت ، هیچ جا نمی ماند. بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد. آدم همیشه از این قلبش عقب می ماند.
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی ، او دعا می کند ، وقتی تو بد می کنی و بیزاری، او عشق می ورزد، وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند، نه به احساست کاری دارد، نه به تعلقت ، نه به آنچه که می گویی و نه به آنچه که می خواهی و آدم ها به خاطر همین دوست داشتنی اند. به خاطر قلب دیگرشان، به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند.

عرفان نظرآهاری.

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, :: 15:34 :: توسط : شیما کارگرفرد

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،

و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،

و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،

و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید …….

اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،

از جمله دوستان بد و ناپایدار ……..


 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, :: 14:9 :: توسط : سعید ماهیگیر

زمانی دراز نگرانیم چگونه زنده بمانیم.سپس خود را دل مشغول چگونه نمردن می کنیم.
این است تمایز هوشمندانه...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 16:18 :: توسط : سعید ماهیگیر

نتیجه آزمایشات بر حيوانات به سادگی به ما نشان می‌دهند که چطور محدوديت‌های ذهنی تحميل شده از طرف محیط بر ما تاثیر میگذارد. آزمایشات انجام شده بر کَک، فيل و دلفين مثالهای خوبی هستند:
کک‌ها حيوانات کوچک جالبي هستند. آنها گاز می‌گيرند و خيلي خوب می‌پرند. آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند.
اگر يک کک را در ظرفی قرار دهيم از آن بيرون می پرد.
پس از مدتي روی ظرف را سرپوش مي
گذاريم تا ببينيم چه اتفاقی رخ مي‌دهد.
کک می‌پرد و سرش به در ظرف می‌خورد و پايين می‌افتد. دوباره می‌پرد و همان اتفاق مي‌افتد! اين کار مدتی تکرار می‌کند.


 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 16:3 :: توسط : سعید ماهیگیر

پاره آجر
روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدي مي گذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجري به سمت او پرتاب كرد.پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد .
مرد پايش را روي ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادي ديده است. به طرف پسرك رفت تا او را به سختي تنبيه كند.
پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو، جايي كه برادر فلجش از روي صندلي چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند.
پسرك گفت:"اينجا خيابان خلوتي است و به ندرت كسي از آن عبور مي كند. هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان كمك خواستم كسي توجه نكرد. برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافي براي بلند كردنش ندارم.
"براي اينكه شما را متوقف كتم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم ".
مرد متاثر شد و به فكر فرو رفت... برادر پسرك را روي صندلي اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد ...
در زندگي چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براي جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند!
خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند.
اما بعضي اوقات زماني كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مي شود پاره آجري به سمت ما پرتاب كند.

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 11:8 :: توسط : سعید ماهیگیر

دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند . هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف . با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد .
برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد .
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدم...ت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت .
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم !
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت ،پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت :برادر تو را بیا مرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی .
عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت :یا رب العالمین ،من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر ،چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست ؟َ! ندا رسید : آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لاکن مادرت از آنچه او می کند ،بی نیاز نیست ،تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند ، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 23:14 :: توسط : شیما کارگرفرد

نیکوس کازانتزاکیس نقل می‌کند که در دوران کودکی، یک پیله کرم ابریشم را روي درختی پیدا می‌کند، درست وقتی که پروانه خودش را برای خروج از پیله آماده می‌سازد. کمی منتظر می‌ماند، اما سرانجام چون خارج شدن پروانه طول می‌کشد تصمیم می‌گیرد این فرآیند را شتاب ببخشد. با حرارت دهانش شروع به گرم کردن پیله می‌کند، تا این که پروانه خارج شدنش را آغاز می‌کند. اما بال‌هایش هنوز بسته‌اند و اندکی بعد می‌میرد.


 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 13:14 :: توسط : سعید ماهیگیر

گوسفند ها میدانند که چوپان دوستشان دارد،اما نمی دانند که چوپان دوست صمیمی قصاب است.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 12:35 :: توسط : سعید ماهیگیر

 

این معما را بیل گیتس در سال 2002 طراحی کرد تا از بین 100 مهندس یکی را برای شرکتش انتخاب کند.



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 1:17 :: توسط : مسعود شکارو

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان روانشناسی کودکان دانشگاه سمنان و آدرس s.psychology90.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 50
بازدید هفته : 60
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 49399
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 184
تعداد آنلاین : 1